گاه نوشت های من، حسین طارمیلر

یادداشتهایی در باره ی زندگی، آرامش و غم زدایی

گاه نوشت های من، حسین طارمیلر

یادداشتهایی در باره ی زندگی، آرامش و غم زدایی

من؟ حسین طارمیلر. کسی که به دنبال فهم بهتر زندگی و جهان است . اینجا از هنر زندگی کردن می نویسم و مخاطب این وبلاگ قبل از هر کس خودم هستم. مینویسم تا بعدا فراموش نکنم و بدانم که قبلا در مورد مسایل چطور فکر میکرده ام.

دنبال کنندگان ۶ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

۵ مطلب در مهر ۱۳۹۶ ثبت شده است

نوشتن یا ننوشتن، مساله این است.

قبل از این که وبلاگ داشته باشم چیزی نمی نوشتم و نوشتن را با همین وبلاگ شروع کردم. اوایل برایم خیلی سخت بود و مدام به نوشتن یک موضوع خاص و ماندگار فکر میکردم. اما رفته رفته به نوشتن عادت کردم و هر از چند گاهی چیزکی می نوشتم و می نویسم و بعضی هایشان را منتشر میکردم. اما قبل از این که شروع به نوشتن کنم هیچ وقت فکر نمیکردم که نوشتن چنین جادویی داشته باشد. قبلا در مورد نوشتن و مزایای ان چیزهایی اینور و انور خوانده بودم ولی به نظرم انها خیلی در مورد من نمی توانست صدق کند. ولی بعد از یکساله شدن وبلاگم و نوشتن تقریبا هفتاد  مطلب با لذت های نوشتن آشنا شدم.

 

شاید فکر کنید نوشتن حرفهوای است که به شما حال خوب می دهد و اگر حرفهوای نباشید و نوشته هایتان هم حرفه ای نباشد احتمالا حال خوبی هم نخواهید داشت. اما به عنوان یک تجربه شخصی حالا این را می دانم که مهم نیست که نوشته های شما در سطح عالی و حرفه ای باشد یا نه. پس از مدتی از خود نوشتن لذت خواهید برد. این توصیه روانشناسان هم.هست.  گاهی اوقات که ناراحت هستیم نوشتن در مورد احساساتمان به ما کمک می کند که آرام تر بشویم و ذهنمان و خاطرمان آسوده تر با شد.شما با نوشتن می توانید احساسات مبهم و ناراحت.کنندهوخود را در غالب کلمات ریخته و بهتر مورد ارزیابی قرار دهید.

اما نوشتن هم مانند هر چیز دیگری که دو رو دارد یک مشکل هم دارد، و آن ننوشتن و دردسر های ننوشتن است.

وقتی هرگز چیزی ننوشته اید صرفا لذت نوشتن را از دست داده اید، اما اگر بعداز مدتی نوشتن چند وقتی ننویسید غیر از آن که لذت نوشتن را از دست داده اید دچار عذاب وجدان هم خواهید شد. احساس می کنید که چیزی را تز دست داده اید یا گم کرده اید. شاید باور کردنی نباشد ولی من فکر میکنم که نوشتن نوعی اعتیاد مثبت است.

وقتی نمی نویسیم احساس می کنیم که چیزی کم است. یا کاری باید انجام می شد و نشده است. یا این که انگار چیزی را گم کرده ایم. چیزی که نمیدانیم چیست. این را من می گویم که خیلی هم مرتب ننوشته ام. حالا ببینید کسانی که مرتب می نویسند چقدر اعتیاد به نوشتن دارند. 



  • حسین طارمیلر

سکوت

گاهی علامت خستگیست و گاهی علامت حیرت. 

گاهی علامت شرم است، گاهی علامت خشم.

گاهی علامت قهر است، گاهی علامت ترس.

گاهی تنها صداییست که شنیده می شود

گاهی تنها شعریست که فهمیده می شود.

گاهی هم بهترین زبان مشترکی است که می شود با آن حرف زد، حرف هایی را که با کلمات نمی شود زد.

آری پشت پرده سکوت همیشه رضا نیست.






  • حسین طارمیلر
حاصل وقت گذرانی های بیهوده ی من در گوگل پلی پیدا کردن یه اپلیکیشن عکس نویسی با امکانات خوب بود که هم از زبان فارسی و فونتهای مختلف پشتیبانی میکنه و هم کاربری اسونی داره. "عکس نوشته ساز" رو میتونید از گوگل پلی.با سرچ پیدا کنید.
پی نوشت: این هم یک نمونه خروجی نرم افزار.



  • حسین طارمیلر

وقتی تصمیمت را میگیری مدتی همه چیز ساکن است.حتی زمان هم ایستاده. و ثانیه ها چنان کش می ایند و طولانی میشوند که احساس میکنی دراز میشوند تا به طنابی تبدیل شوند و دور گردنت بپیچند و خفه ات کنند.

حالا گفته ای و شنیده است.

  ان چرا که مدتها نگفتنش عذابت میداد. حالا همه چیز عوض میشود و ورق بر میگردد. تا حالا نگفتنش عذابت می داد. حالا که گفته ای گفتنش عذابت میدهد.  

حالا گفته ای، تمام شده است.
هر کس به کنج تنهایی خودش می خزد و پیله ای به دور خود می تند و در خود فرو میرود. 
چند وقتی به تنهایی وحشتناکی سر می شود و تصویرش هر لحظه جلوی چشمان توست. هر چه را که نگاه میکنی نشانی از او دارد که به طرز مسخره ای او را به یادت می آورد و به تو و تصمیمت دهن کجی می کند. 

صبح که چشمانت را باز میکنی اولین چیزی که حس میکنی نبودنش است. حالا به عذاب تنهایی دچاری و فراری هم از ان نیست.
روزها را به هر زحمتی که شده شب میکنی ولی از شب هم خلاصی نداری. تازه خاطره های خوب در می زنند.روزها و شبها را تکرار می کنی تکرار میکنی تکرار میکنی...

روزهای اضطراب آور و شب های با طعم افسردگی
یک روز صبح از خواب بیدار میشوی و میبینی مثل روز های قبل بیدار نشده ای. خبری از عذاب نیست. خبری از فکر درگیر و ذهن مشوش و قلب نا ارام نیست. خبری از اضطراب و فشار نیست. انگار اتفاقی نیافتاده بوده. اما همه چیز به طرز احمقانه ای بی معنی جلوه میکند. بودن برایت بی معنی شده. همه چیز ارام به نظر میرسد و دیگر از ان فشار هایی که به فشار قبر میماند خبری نیست.  ولی این بار عذابی جدید در راه است. یک سوال یا چند سوال جدید مدام جلوی چشمت رژه می روند. چرا دیگر خبری از فشار نیست؟ چرا کرخت  و بی حس شده ام؟ چرا تمام احساساتم خاموش شده؟ نکند دیوانه شده ام خودم خبر ندارم؟تمام قصه همین بود؟چند وقتی پریشانی و بعد بی حسی و کرختی؟ این بود؟ ان شعله سوزان که لحظه ای ارامت نمیگذاشت؟ به این زودی خاموش شد؟ چرا؟  باور نمیکنی. حالا با خودت گلاویز می شوی... مگر می شود همه چیز انقدر پوچ باشد؟ اگر چنین است چرا زندگی و این همه رنج؟ و تا روزها اخوان ثالث با آن صدای خسته و رنجورش صبح تا شب شب تاصبح در ذهنت می خواند 

"چرا بر خویشتن هموار باید کرد رنج آبیاری کردن باغی کز آن گل کاغذین روید؟ "


همه اینها را چندین بار ازخودت میپرسی و جوابی هم برایش نداری . و نمیفهمی چه شده و چه شد که به اینجا رسیدی. مدتی هم با پوچی و بی معنایی سر میکنی البته نه به سختی مراحل قبل. اینبار به شدت به دنبال چیزی میگردی که به زنده بودنت معنا دهد. زمانی سخت را پشت سر میگذاری. اما بالاخره به هر زحمتی که بود پیله ای را که دور خودت تنیده بودی پاره میکنی و خارج میشوی. دوباره نور را میبینی. دوباره درخت را میبینی. هوا را نفس میکشی و اسمان ابی را بغل میکنی. زندگی دوباره شروع میشود. کار دوباره شروع میشود....

همه چیز مثل قبل است اما تو نه. تو فرق کرده ای. انگار چیزی در تو ته نشین شده باشد. چیزی که روزی در تو ذوب بوده یا تو در ان ذوب بوده ای. حالا در تو ته نشین شده. در گوشه ای از قلبت آنجا که وزی زیباترین ها را نگه می داشتی  ته نشین می شود. به رنج اش عادت کرده ای و دیگر مثل روز اول اذیتت نمیکند.  وهمه چیز انگار کمی شفاف تر شده و میتوانی درون خودت را ببینی. نگاه میکنی می بینی و میگذری. مجالی برای شستن و صحبت کردن نیست. نه که نخواهی، نمی توانی. گاهی هم از طوفانها و زلزله های زندگی هر چه در قلبت ته نشین شده بود بالا می آید و مدتی همه چیز رنگ و بوی گذشته ها را می دهد. . دلت هم میگیرد. هیچ کار غیر از صبر نمیتوانی کرد. باید صبر کنی تا دوباره ابها از اسیاب ها بیفتد و ته نشین ها دوباره ته نشین شوند.

تو فرق کرده ای. برای همیشه. چیز جدیدی به تو اضافه شده که همیشه همراه توست. ان چیز را به قیمت همه این رنجها به دست اورده ای. رفته رفته با ان دوست می شوی و میفهمی که ان چیز جزء بهترین دارایی های توست. 



مطالب مرتبط دیگر

رنج

یک دیر آموخته

شعر

  • حسین طارمیلر

وقتی انسان آموخت که چگونه با رنجهایش تنها بماند، آن وقت چیز زیادی نمانده که یاد نگرفته باشد.

آلبر کامو

آلبر کامو



مطالب دیگر

رنج

  • حسین طارمیلر