گاه نوشت های من، حسین طارمیلر

یادداشتهایی در باره ی زندگی، آرامش و غم زدایی

گاه نوشت های من، حسین طارمیلر

یادداشتهایی در باره ی زندگی، آرامش و غم زدایی

من؟ حسین طارمیلر. کسی که به دنبال فهم بهتر زندگی و جهان است . اینجا از هنر زندگی کردن می نویسم و مخاطب این وبلاگ قبل از هر کس خودم هستم. مینویسم تا بعدا فراموش نکنم و بدانم که قبلا در مورد مسایل چطور فکر میکرده ام.

دنبال کنندگان ۶ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

آیا تا بحال فکر کرده اید که چرا و چگونه زندگی می کنید؟ و برای خوشبختی چه برنامه ای دارید؟ و تعریف شما از خوش بختی چیست؟ و چه چیز هایی را به عنوان مصادیق خوشبختی می شمارید؟ و چه چیزهایی را مصداق بد بختی میدانید؟  در کل آیا میدانید فلسفه شما برای زندگی چیست؟

احتمالا  گاهی به این موضوعات فکر کرده اید و جواب بعضی از سوالات بالا را برای خودتان میدانید. حد اقل میتوانید بگویید خوشبخت و بد بخت از نظر شما چه کسانی هستند.

 بسیاری از ما فلسفه زندگیمان را خودمان نساخته ایم بلکه ان را انتخاب کرده ایم. صرفا به این دلیل که در خانواده و جامعه زندگی میکنیم. عمده ی این فلسفه های زندگی که هر کدام از ما به فراخور حالمان برای زندگی کردن انتخاب کرده ایم از جامعه و اطرافیان گرفته ایم. بعضی از این فلسفه ها بیش از دوهزار سال پیش در یونان زاده شده اند.  و علت این که ما متوجه این موضوع نیستیم این است که ان فلسفه ها تقریبا به اندازه ای همه گیر شده اند که دیگر نام مبدع انها به فراموشی سپرده شده است. در حقیقت هر ایده ای که از طرف عموم جامعه پذیرفته شود و همه گیر شود و کم کم در جان مردم ته نشین شود به مرور تبدیل به امری عادی می شود و مردم دیگر به خاطر نمیاورند که این ایده از کجا امده بود و چه چالشهایی را پشت سر گذاشته است. اما ان ایده هایی که در طول سالیان همچنان زنده هستند و هنوز در مورد انها بحث می شود همان ایده ها و افکاری هستند که همه گیر نشده اند و حد اقل دو یا چند گروه هنوز بر سر ان بحث میکنند.


بنابراین پر بیراه نیست اگر بگوییم که فلسفه رواقیون یکی از همان فلسفه هاست که چون به مرور نزد مردم جای خود را باز کرد و کم کم به خورد زندگی مردم رفت؛ همان طور هم کم کم به فراموشی سپرده شد. چون دیگر بحثی بر سر ان نبود و تقریبا امری پذیرفته شده بود. از این رو ما کمتر اسم فلاسفه رواقی را می شنویم و کمتر انها را می شناسیم. اما سقراط از پس دو هزار و پانصد سال همچنان مناقشه بر انگیز است. چرا که اموزه های او در میان مردم کوچه و بازار به راحتی پذیرفته نشد و نشده است. حالا این که میگویم ما عموما فلسفه زندگیمان را از بین یکی از فلسفه های ساخته شده در یونان باستان به صورت ناخود اگاه انتخاب کرده ایم یا میکنیم خیلی حرف عجیبی نیست.

 داخل پرانتز: سقراط میگفت زندگی نیازموده ارزش زیستن ندارد. یعنی هر کدام از ما موظفیم که باورها و فلسفه ای که برای زیستن خودمان در نظر گرفته ایم بیازماییم واگر ان را درست یافتیم به ان عمل کنیم، در غیر این صورت زندگی با ارزشی نداشته ایم.ما هم باید هر از گاهی بنشینیم و فلسفه زندگی خود را واکاوی کنیم و ببینیم که بر اساس کدام اصول زندگی میکنیم؟ و ایا این اصول صحیح و ارزشمندند یا نه؟ پرانتز بسته.

رواقیون در پی ان بودند که دستور العملی برای زندگی کردن به دست انسان بدهند که انسان دراین زندگی فارغ از این که چقدر پول دارد یا چقدر قدرت دارد یا چقدر مرفه است بتواند با کمترین رنج و بیشترین ارامش و لذت زندگی کند. جالب اینجاست که یافته های روانشناسی نوین هم به دستور العمل های رواقیون صحه می گذارد. اما این دستور العمل ها بیشتر از ان که معطوف به دنیای بیرون باشد معطوف به دنیای درون انسان است. رواقیون معتقد بودند که برای کسب شادی و ارامش باید چیزی را که ارامش را از ما میگیرد تغییر داد. ولی  تغییر چیزی که در کنترل ما نیست ممکن  هم نیست. ما فقط می توانیم چیز های را تغییر دهیم که کنترل انها به دست ماست. و در این میان قابل کنترل ترین چیز در جهان برای هر کس ذهن خودش است.

 رواقیون به ما میگویند که چطور میتوانیم با تمرین های خاصی ذهن خودمان را کنترل کنیم و از این راه زندگی شادمانه تری برای خودمان رقم بزنیم.

ادامه دارد...

رواقیون و زندگی شادمانه (2)

  • حسین طارمیلر

چند وقتی بود اسم کتابِ "فلسفه ای برای زیستن" با عنوان فرعی " رواقی زیستن در دنیای امروز "  را در جاهای مختلف می شنیدم. هر کسی هم که این کتاب را معرفی می کرد  توصیه به خواندنش می کرد. برایم جالب بود که حتما ان را بخوانم. از زبان خیلی ها مختصری در مورد ان شنیده بودم. از استاد مصطفی ملکیان شنیده بودم که بهترین کتابی بوده که ایشان در سال 94 خوانده اند و از دکتر علی صاحبی جایی خواندم که ایشان هم گفته بودند که به فرزاندانشان توصیه می کرده اند که حتما این کتاب را بخوانند. باز جایی دیگر دیدم که امیر مهرانی مربی تحول فردی خلاصه ای از این کتاب را به صورت گفتار در کانالش منتشر کرده بود. یکبار هم فکر می کنم در سایت صدا نت یا شاید ترجمان بود که این کتاب و نویسنده اش ویلیام اروین معرفی شده بود.  به هر ترتیب بعد از مراجعه به اکثر کتاب فروشی های شهر و پیدا نکردن ان کتاب؛  یک روز در خیابان انقلاب تهران پیدایش کردم. تا الان تقریبا کمتر از صد و پنجاه صفحه از ان را خوانده ام. و از ترجمه ی روان و گویای متن بسیار لذت بردم. اصل متنِ کتاب هم که مربوط به اموزه های فلسفه رواقیست برایم بسیار جالب و اموزنده بود.  تصمیم گرفته ام که برداشت های خودم  از فلسفه رواقی و کاربستهای ان در زندگی روز مره انسان را در حدی که خودم می فهمم اینجا بنویسم و بخش هایی از اموزه های این فلسفه را با شما به اشتراک بگذارم. لطفا این نوشنه را فعلا در حد یک مقدمه برای بخشهای بعدی بدانید. به زودی در مورد محتویات خود کتاب هم می نویسم.


ادامه دارد...

رواقیون و زندگی شادمانه(1) 

  • حسین طارمیلر

پیش نوشت: چند وقتی بود چیزی ننوشته بودم و دنبال بهانه ای میگشتم تا چیزکی بنویسم. چند خطی که در ادامه میخوانید حرف جدیدی نیست و شاید بتوان گفت از روزی که بشر زبان را اختراع کرد یا کمی بعد از اختراع زبان به این موضوع اگاه بوده که رابطه ای هست میان زبان و احساسات. این را میتوان حتی در ضرب المثل ها و متل های سرخ پوستی هم دید. انجا که حتی تمدن مثل شرق رشد نکرده بود. اما به هر حال بهانه ای شد برای من تا دوباره به این فضا سری زده باشم. پایان پیش نوشت.


شاید پیش امده باشد که به خاطر اشتباهی که انجام داده اید خودتان را سرزنش کنید. مثلا امتحان گواهی نامه را رد شده باشید. احتمالا وقتی افسر میگوید برو دو هفته بعد بیا و شما از ماشین پیاده میشوید شروع میکنید به سرزنش کردن خودتان:اَه اَه اَه. من خیلی دست و پا چلفتی ام. اصلا نفهم ام. وگرنه یه رانندگی که چیزی نداره چرا نباید بتونم بار اول قبول شم؟ من کودنم...


یا بر عکس ممکن است وقتی از ماشین پیاده می شوید با خودتان بگویید: نسبت به دفعه قبل خیلی خوب بودم. اشتباهاتم کمتر بود. فقط یه اشتباه داشتم. مطمئنم اگر دقت کنم این بار قبول میشم...

در حالت دوم شما خودتان را سرزنش نمی کنید. بلکه همراه خودتان هستید و مثل یک دوست خودتان را تشویق میکنید. به خودتان امید میدهید.

اتفاقی که در بیرون از ما افتاد کاملا یکسان است. مردود شدن در امتحان رانندگی. ولی ییی از این گفت و گو ها حال خوب ایجاد میکند و یک گفت و گو حال بد. 

حال خوب و بد ما مستقیما با شیوه ای که ما با خودمان حرف میزنیم ارتباط دارد.  این که ما اتفاقات اطرافمان را با چه کلماتی توصیف می کنیم تعیین کننده این است که ما چه احساسی خواهیم داشت. ممکن است دو نفر به یک منظره نگاه کنند و یکی سر شار از حس شادمانگی و شور و شعف باشد و دیگری بر عکس منظره را خیلی کسل کننده توصیف کند. انگاه احساسات این دو نفر با هم یکسان نخواهد بود. هرچند که منظره کاملا یکسان است. فکر میکنم که سر نخ هایی از این که چگونه میتوانیم در خودمان احساس خوشبختی ایجاد بکنیم به دست خودم و شما داده باشم. کاملا درست است است ما میتوانیم با انتخاب کلماتی که به ما احساس خوب می دهد حال خوب خودمان را انتخاب کنیم. فقط کافی است انچه را که از ادنیای بیرون ادراک میکنیم در قالب کلماتی که در ما احساس خوب ایجاد میکند بریزیم. افکارمان را در قالب هر کلمه ای که بریزیم متناسب با شکل ظرف همان کلمه در خودمان احساسات ایجاد خواهیم کرد. 

ای برادر تو همه اندیشه ای

 مابقی خود استخوان و ریشه ای


مولانا می گوید ما فقط اندیشه ایم. یعنی هر گونه که بیندیشیم همانگونه خواهیم بود. اگر افکارمان و ادراکاتمان از جهان بیرون را با کلمات منفی برای خودمان به کار ببریم احتمالا غمگین و افسرده و یا مظطرب خواهیم بود. اما اگر با کلمات مثبت انها را توصیف و تعریف کنیم انگاه معنایی مثبت و سازنده به جهان اطراف خودمان میدهیم. و در نتیجه احساسمان هم خوشایند خواهد بود.


اگر به کسی که روبروی ما میجنگد بگوییم "دشمن" احساسات ما به گونه ای است که حاضریم اورا بکشیم. اما اگر به او بگوییم پدری که زن و فرزندانش منتظر بازگشت او هستند و تمام لحظاتشان سرشار از اظطراب است و این فرد هم برای دفاع از خانواده اش به جنگ امده، انگاه در ما احساساتی شکل میگیرد که احتمالا به راحتی حاضر به کشتن او نباشیم.


باز واقعیت بیرونی یکیست. اما این که ما ان تجربه بیرونی را با چه کلماتی در درون خودمان و برای خودمان ترجمه میکنیم احساسات متفاوتی را در ما تولید خواهد کرد.  کلمات قدررتمند ترین ابزاری هستند که بشر تا کنون اختراع کرده. میتوان از ان در جهت ایجاد بهترین و بدترین حال ها استفاده کرد. 

لُب مطلب ان که جهانِ بیرون یکیست و برداشتهای انسانها از ان بی نهایت. ماییم که انتخاب میکنیم دنیای بیرون را زیبا و گلخانه وار ببینیم یا زشت و شوره زار. به قول خیام:

                                  ماییم که اصل شادی و کان غمیم

شادی و غم در درون ماست نه در بیرون. و بستگی دارد به این که ما جهان را چگونه ببینیم. این دیگر کاملا دست خودماست که با انتخاب کلمات و تعابیر زبانی منفی شیشه ای تیره جلوی چشممان بگیریم و دنیا را تیره و تار ببینیم یا بر عکس با انتخاب کلمات مثبت برای تعریف اتفاقات بیرونی هر فیلتر تاریک کننده ای را از جلوی چشمانمان برداریم. 

ما باید خیلی خوشحال باشیم که در فرهنگی زندگی میکنیم و نفس میکشیم که بزرگانش به زیبایی این نکات را به ما می اموزند.  مولانا به ما میگوید:

                         پیش چشمت داشتی شیشه ی کبود

                         زان سبب دنیا کبودت می نمود

نتیجه گیری

بد نیست ما هم گاهی با خودمان خلوت کنیم و ببینیم با خودمان چه شکلی حرف میزنیم؟ایا با خودمان با کلماتی حرف میزنیم  که در ما احساس خوب ایجاد میکند یا با کلماتی که در ما احساسات ناخوشایند ایجاد میکند.

انچه ما به خودمان میگوییم مستقیما روی تصویری که ما از خودمان داریم هم اثر میگذارد. یعنی ما خودمان را قبل از این که در دنیای بیرون بسازیم در دنیای درون با استفاده از کلمات و تعابیر زبانی میسازیم. 

نوشتن این کلمات و سطور هر لحظه داستاهایی را برایم دوباره یاد اوری میکند که دوست داررم همه اشان را برای شما هم بنویسم. اما چون تعداد زیاد است و احتمالا با اشاره به یکی شما خودتان میتوانید موارد دیگر را هم بیاد اورید به نوشتن یکی بسنده میکنم. 

شعر زیبایی از مجتبی کاشانی



ذهن ما باغچه است

گل در آن باید کاشت

و نکاری گل من

علف هرز در آن می روید

زحمت کاشتن یک گل سرخمولانی

کمتر از زحمت برداشتن هرزگی آن علف است

گل بکاریم بیا

تا مجال علف هرز فراهم نشود

بی گل آرایی ذهن

نازنین

نازنین

نازنین

هرگز آدم ، آدم نشود.


 



  • حسین طارمیلر
شاید شنیده یا دیده باشید که بعضی خزندگان قابلیتی دارند که به هنگام قرار گرفتن در موقعیت های خطرناک میتوانند بخشی از بدن خود شان که غالبا دم است را جدا (رها) کرده و جان خود را نجات دهند. 
من خودم شاهد این ماجرا بوده ام. یکبار سمندر ترسویی که ناگهان متوجه حضور من بالای سرش شد ناگهان دم خودش را رها کرد و فرار کرد و دمش تا چند دقیقه این طرف و ان طرف می پرید و من سرگرم تماشای این دم بودم. 

داستان جالبیست. این که موجود زنده ای در یک زمان خاص تصمیم میگیرد برای زنده ماندن بخشی از خود را فدا کند. و دوباره به زندگیش ادامه دهد. اگر تکامل را قبول داشته باشیم باید گفت این موجودات برای باقی ماندن در چرخه حیات هوشمندی خاصی از خود به خرج داده اند. 
هرچند ماجرای اتوتومی از لحاظ زیست شناختی خیلی برایم جالب بوده و هست اما این که الان دارم درمورد اتوتومی مینویسم دلیل دیگری دارد. 

داشتم به این فکر میکردم که بعضی از انسان ها هم اتوتومی میکنند. اگر اتوتومی را فرایندی برای رها کردن بخشی از خود برای زنده ماندن و زندگی کردن در نظر بگیریم؛ ان وقت میتوانیم بگوییم انسانها هم میتوانند یاد بگیرند در موارد اظطراری اتوتومی کنند. البته منظورم اعمال جراحی مثل اپاندیس یا قطع عضو در بیماران دیابتی نیست.
چیزی که در ذهن من است را شاید بشود اتوتومی روانی نامگذاری کرد. البته میدانم چنین چیزی وجود ندارد. 
طبیعتا همه ما در زندگی با بحران هایی برخورد کرده ایم. شاید بعضی از ما افسردگی یا اظطراب را تجربه کرده باشیم.  یا حتی ممکن است همچنان درگیر انها باشیم. هر اتفاقی که در زندگی ما می افتد تبدیل به بخشی از زندگی ما می شود که همیشه در کوله بار ماست و این بار را همیشه با خودمان به دوش خواهیم کشید. اما بعضی از ما از همه امکاناتی که در این کوله داریم فقط همان اتفاقات ناگوار را هر روز بیرون میکشیم و بررسی میکنیم. این اتفاقات بخشی از ما و زندگی ما شده اند و بخشی از حافظه و سلولهای مغز ما را تشکیل میدهند شاید نتوانیم ان بخش از حافظه و سلول های مغزمان را مثل مار مولک ها و سمندر ها به طور کامل از خودمان جدا کنیم و دور بیاندازیم ؛  اما می توانیم به طور ذهنی خود را از انها جدا کنیم. و برای این که زنده بمانیم و زندگی کنیم میتوانیم بخشی از تاریخ زندگیمان را رها کنیم و به دنبال ادامه زندگی برویم. این بخشها را اگر از خودمان جدا نکنیم همانها باعث نابودی زندگی ما می شوند. رها کردن بخشی از زندگی که چسبیدن به ان نتیجه ای جز نابودی ندارد را من اتوتومی روانی مینامم. به این معنی که ما بخشی از تجربیات تلخ خودمان را رها میکنیم تا به ادامه زندگی بپردازیم. 
اتوتومی جسمی که در بعضی از خزندگان وجود دارد به صورت ژنتیکی در وجودشان به ارث گذاشته می شود.  اما ما انسانها اتو تومی روانی را باید یاد بگیریم. این کاملا اکتسابی است و میشود ان را فرا گرفت و زندگی خود را نجات داد. 

  • حسین طارمیلر

یک دسته جدید در نظر گرفته ام برای نوشته هایی که مربوط به کتابهایی است که خوانده ام. در این دسته بندی از کتابهایی که خوانده ام میگویم و درحقیقت یک خلاصه ای از کتاب را نه دقیقا طبق متن بلکه رفا برداشت های خودم را مینوسیم.  به خاطر همین عمدا این بخش را "کتاب خوانه" نام گذاری کرده ام. هم به صدا "کتابخانه"خوانده می شود و ان حس قفسه کتابخانه را به من می دهد و هم به متن "کتاب خوانه" نوشته می شود که برای من به معنی کتاب هایی است که خوانده ام و اینجا در موردشان میگویم. امیدوارم برای شما مفید باشد. شما هم کتابهای خوبی که خوانده اید را به من معرفی کنید. ممنونم

  • حسین طارمیلر

دیباچه

۲۸
خرداد

این وبلاگ بیشتر جنبه ی یک دفتر یاد داشت دیجیتالی را برای من دارد

  • حسین طارمیلر

آقای حسنی

۲۰
خرداد
وقتی که راهنمایی بودم هنوز در مدارس تنبیه بدنی وجود داشت و به شدت هم از طرف سیستم اموزشی به عنوان ابزار تربیتی استفاده و ترویج می شد. یکی از پر کاربرد ترین شیوه های سیستم اموزش برای اموختن مطالب بی ارزش کتابها استفاده از تنبیه بدنی و یا در نوع رحیمانه تر ان تنبیه کلامی و جریمه نویسی بود. خوب به خاطر دارم که یک بار به خاطر گرفتن نمره زیر ده در درس عربی هر سه حالت تنبیه بدنی و کلامی و جریمه نویسی را تجربه کردم. از ان موقع تا الان دیگر نه درد بدنی و نه حتی درد روحی شنیدن ان تنبیه های کلامی بر وجودم باقی نمانده. ان معلم عربی و معلمهای دیگر را که مثل او بودند و درسهای خشک بی ارزش را به زور در سر ما فرو می کردند مدتهاست بخشیده ام.اما معلم درس ریاضی شاید تنها کسی باشد که هرگز فراموشش نخواهم کرد.

نه به خاطر تنبیه های سخت بدنی اش، که هر گز کسی را تنبیه نکرد. نه به خاطر فریاد های بیرحمامه اش بر سر کودکان، که هرگز بر سر کسی فریاد نکشید. برای شنیدن صدایش باید گوشهایمان را تیز می کرکردیمو نه حتی به خاطر جریمه های سنگین اش، که هر گز کسی را جریمه نکرد. 
او را فراموش نخواهم کرد زیرا تنها کسی بود که با عشق درس میداد. و نه تنها درس ریاضی که درس زندگی هم میداد و من هنوز نوازش دست پدرانه اش بر سرم را از پس سالها احساس میکنم. اقای حسنی کسی بود که وقتی معلمها برای دانش اموزان پشیزی ارزش انسانی قایل نبودند به انها احساس ارزشمند بودن و احساس قابل احترام بودن میداد. یکبار وقتی سر کلاس حاضر شد همه بلند شدند به غیر از من.نمیدانم چرا. ولی نشستم. امد داخل و دفتر نمره را گذاشت روی میز بعد امد به سمت من و ارام در گوشم گفت" برو بیرون از کلاس و فکر کن که چرا باید الان بیرون در باشی. وقتی جوابش رو پیدا کردی بیا داخل و بشین سر جات." 
وقتی داشتم میرفتم بیرون فهمیده بودم. اما خجالت میکشیدم برگردم و بنشینم. بنابر این خودم چند دقیقه ای خودم را با بیرون رفتن از کلاس تنبیه کردم. بعد در زدم و وارد کلاس شدم. گفتم: "اقا اجازه وقتی شما...."  لبش را به نشانه این که لازم نیست بلند بلند توضیح دهم گزید و گفت بشین عزیزم.
به جرات میتوانم بگویم این اثرگذارترین و سخت ترین و اموزنده ترین و شیرینترین و دل رباینده ترین تنبیهی بود که در زندگی ام شده ام. 
تنبیه اگر معنای لغوی اش را هم نگاه کنیم عملی است که با هدف متنبه کردن کسی انجام می شود.
با این حساب تنها باری که در طول دوران تحصیل تنبیه شدم همین یک بار بود. باقی اگر دیدیم و تجربه کردیم تنبیه نبود. فقط خشونت محض بود که تنها از درندگان دراین حد می شد انتظار داشت نه از اموزگاران. نمیدانم اقای حسنی الان کجاست. اما مطمئنم هر جا که هست همچنان درس های شیرینی برای شاگردانش دارد.


  • حسین طارمیلر

به نام زندگی

۱۷
خرداد


زندگی حتی وقتی انکارش می‌کنی، حتی وقتی نادیده‌اش می‌گیری، حتی وقتی نمی‌خواهی‌اش از تو قوی‌تر است. از هر چیز دیگری قوی‌تر است. 


 آدم‌هایی که از بازداشتگاه‌های اجباری برگشته‌اند دوباره زاد ولد کردند. مردان و زنانی که شکنجه دیده بودند، که مرگ نزدیکانشان و سوخته شدن خانه‌هاشان را دیده بودند، دوباره به دنبال اتوبوس‌ها دویدند، به پیش بینی هواشناسی با دقت گوش کردند و دخترهایشان را شوهر دادند. 


باور کردنی نیست اما همین گونه است. زندگی از هر چیز دیگری قوی‌تر است.


 آنا گاوالدا



  • حسین طارمیلر

قبلا شنیده بودم که میگفتند: "از کسی که تنها یک کتاب در کتابخانه اش دارد بترسید." اما امروز کسانی را میبینم که کتابهای زیادی در قفسه کتابخانه هایشان دارند ولی همچنان می ترسم با انها معاشرت کنم. ترس نه از روی وحشت که از روی اقتصاد زمان و منابع انرژی شخصی است. احساس میکنم اگر زمانم را و گوشهایم را و ظرفیت پردازش مغزم را در بودن با چنین افرادی به هدر داده ام. در ادامه ویژگی های بعضی از این کتاب خوان های حرفه ای را که برادرانه به کتاب نخواندن توصیه اشان میکنم ذکر می کنم.

1) بعضی از این دوستان کتاب میخوانند که کتاب خوان بوده باشند و به صفت اهل مطالعه بودن شناخته بشوند. 

2) بعضی از این دوستان برای خودشان کتاب نمی خوانند. برای دیگران می خوانند. تا فرصتش را پیدا کنند همه انچه را به تازگی حفظ کرده اند برایت طوطی وار باز گو میکنند. و به زور می خواهند حفظیات خودشان را در سرت فرو کنند. به قول سعدی:

سعدی همه ساله پند مردم 

میگوید و خود نمی کند گوش.


3) بعضی از این دوستان از اخرین کتابی که خوانده اند مدتها میگذرد. و دهان که باز میکنند معلوم می شود که 10 سال پیش تکلیف همه تحلیل ها و بررسی ها و قضاوت ها را با خودش روشن کرده اند و برای هر حالتی پاسخی متناسب دارند.


4) بعضی از این دوستان با خواندن چند کتاب خود را علامه دهر میدانند. و به واسطه کتاب خوان بودن خود را انسان تر می بینند نه صرفا فردی با دانش بیشتر. با ویژگی کتاب خوان بودن به دگران فخر می فروشند.  


5) بعضی از این دوستان هم کتاب هایی می خوانند که دانش ناقص قبلی خود را محکم تر کنند.  از نو خوانی فراری اند. از ترس این که مبادا با خواندن کتابی با اطلاعاتی جدید و بروز از ناحیه ی امن خود خارج بشوند.


خطاب به این عزیران میگویم نخوانید و نخوانید و نخوانید...


پی نوشت یک: شخصا داشتن ارتباط با یک فرد کتاب نخوانده و حتی بی سواد را به دوستانی با این ویژگی ها تر جیح میدهم. حد اقل اولی در خود بودن اصالت دارد.


پی نوشت دو: شما هم اگر ویژگی های دیگری می شناسید اینجا بنویسید.

  • حسین طارمیلر


من گمان میکنم کسانی که از مکانی به مکان دیگر مهاجرت میکنند و وضعیتشان تغییری نمیکند افرادی هستند که در فهمیدن موضوعی دچار اشتباه شده اند. ان هم دلیل مهاجرت است. کسی که دلیل مهاجرتش نا مساعد بودن شرایط جغرافیای. و محیطی زندگی اش باشد شاید با مهاجرت به مکانی تازه مشکلش بر طرف شود، اما کسی که نمیتواند تشخیص دهد که شرایط نامطلوب و نا مساعد زندگیش نه حاصل شرایط جغرافیایی و محیطی که حاصل تصمیم گیری های غلط و انتخاب های بدش است، به هر کجا که مهاجرت کند عامل تولید شرایط بد را که خودش باشد با خودش همراه میبرد. او نمیداند که از شرایط بد بیرونی میتوان فرار کرد اما از خود گریزی نیست.

مهاجرت میتواند شرایط زندگی انسان را تغییر دهد. اما نه الزاما مهاجرت بیرونی که با سفر از نقطه ی الف به نقطه ی ب اتفاق می افتد. گاهی مهاجرت می تواند درونی باشد و با خواندن یک کتاب اتفاق بیفتد.  گاهی مهاجرت میتواند در یک گفت و گو رخ بدهد و تو را به کل از دنیایی که قبلا در ان بودی بیرون بکشد و در دنیایی دیگر قرار دهد. گاهی مهاجرت با دیدن یک تصویر و تغییر دید گاه ما نسبت به زندگی اتفاق می افتد. گاهی حتی با خواندن یک بیت شعر مهاجرت میکنیم از زمانی به زمانی و از جهانی به جهانی. 

مهاجرت بیرونی هم زمانی ارزشمند است که نهایتا منجر به تصمیمی برای مهاجرت درونی بشود وگرنه چیزی جز یک تغییر مختصات جغرافیایی نیست.

  • حسین طارمیلر