گاه نوشت های من، حسین طارمیلر

یادداشتهایی در باره ی زندگی، آرامش و غم زدایی

گاه نوشت های من، حسین طارمیلر

یادداشتهایی در باره ی زندگی، آرامش و غم زدایی

من؟ حسین طارمیلر. کسی که به دنبال فهم بهتر زندگی و جهان است . اینجا از هنر زندگی کردن می نویسم و مخاطب این وبلاگ قبل از هر کس خودم هستم. مینویسم تا بعدا فراموش نکنم و بدانم که قبلا در مورد مسایل چطور فکر میکرده ام.

دنبال کنندگان ۶ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

۵ مطلب در تیر ۱۳۹۶ ثبت شده است

پیش نوشت: این نوشته بخش سوم از مجموعه نوشته های رواقیون و زندگی شادمانه است. میتوانید بخش های پیشین را اینجا بخوانید. 

مقدمه

بخش اول


مختصری در مورد تاریخ فلسفه رواقی

مکتب رواقی ابتدا در یونان شکل گرفت و سپس به روم گسترش پیدا کرد. در انجا تغییراتی در فلسفه رواقی انجام شد و باعث شد فلسفه رواقی از حالت نظری به حالت عملی تری در بیاید.  زنون اولین رواقی بود که در آتنِ یونان و در رواق پویکیله به شاگردانش فلسفه رواقی را آموزش می داد. در ابتدا به رواقیون زنونیان گفته میشد اما چون زنون اموزش هایش را در رواق پویکیله انجام می داد به رواقیون مشهور شدند. از قول شوپنهاور گفته شده که زنون مکتب رواقی را از مکتب کلبیون مشتق کرده. کلبیون کسانی بودند که دل از دنیا برکنده بودند و با حداقل ها زندگی میکردند. نه لباسی نه خانه ای و نه زنی و نه حتی پس اندازی.  مشهورترین کلبی دیوژن یا دیوگنس است که در یک خمره و به شکل U زندگی می کرد. کلبیون خودشان را از تمام مواهب زندگی محروم میکردند و معتقد بودن که بهره مندی از مواهب دنیوی باعث می شود به انها عادت کنند و اگر روزی ان مواهب را از دست بدهند دچار رنج و تالم بزرگی خواهند شد. بنابراین از هر گونه مال اندوزی و برخورداری از مواهب دنیوی خود داری می کردند.  یکبار شخصی به اپیکتتوسِ رواقی که با مکتب کلبی آشنا بود گفت می خواهد در مورد کلبیون تحقیق کند و  اپیکتتوس به او چنین پاسخ داد: "باید میل به داشتن را به کلی فرو نهی و باید از هر انچه در سپهر مطالباتت جای دارد اجتناب کنی.باید هیچ خشم و غضب و حسد و ترحمی را به دل راه ندهی. زنی زیبا و نامی نیک و همه خواستنی ها و کیکی شیرین و همه و همه باید برای تو هیچ باشد. باید چنان شخصیت بردباری داشته باشی که در بی احساسی چون سنگ باشی. و همینطور ضرب و شتم و توهین برایت هیچ باشد"

مکتب کلبی را آنتیستنس که از شاگردان سقراط بود بنا نهاده بود. آنتیستنس و افلاطون هر دو شاگردان سقراط بودند که افلاطون بیشتر به نظریه پردازی های سقراط علاقه مند بود و همان راه را نیز رفت و آنتیستنس نیز به پیروی از آموزه های سقراط دنبال یک زندگی نیک بود.


اما رواقیون که با زنون و اپیکتتوس شروع شده بود و بعدا با سنکا ادامه یافت در مقابل مکتب کلبی قرار می گرفت و معتقد بود هیچ اشکالی ندارد اگر از مواهب دنیوی بهرمند شویم. بهرمندی از انها لذت بخش است. اما برای این که به هنگام از دست دادنشان رنج نبریم باید دل به آنها نبندیم و همیشه به خاطر داشته باشیم که همه چیز از دست رفتنی است.

مکتب رواقی بعد ها رشد کرد و بعد از مرگ زنون شاگردانش این فلسفه را به روم گسترش دادند. رومیان از این مکتب استقبال خوبی کردند و در ان تغییرات اندکی دادند چنان که با فرهنگ روم بیشتر هماهنگ باشد. رواقیون یونانی میگفتند در زندگی باید به دنبال فضیلت بود. رومیان علاوه بر این نکته معتقد بودند در زنگی باید دنبال آرامش هم بود. و معتقد بودند نیل به ارامش و نیل به فضیلت ارتباط وثیقی با هم داشتند و منظورشان از آرامش حالتی روانشناختی بود که نشانه هایی چون رهایی از عواطف و احساسات منفی مثل غم و غصه و خشم و نگرانی و بهره مندی از عواطف مثبت مثل شادمانی بود.

اپیکتتوس در ابتدای کتاب گفتارها توصیه میکند پیگیر فضیلت باشیم و در ادامه توضیح میدهد که پیگیری فضیلت مایه ی خوشبختی و ارامش روان انسان است.


آنچه ما امروز در دنیا به عنوان مکتب رواقی میشناسیم بیشتر شبیه به مکتب  رواقیون روم است. و مهمترین هدف ان هم رسیدن به ارامش درونی است.  رواقیون رومی که مساله ارامش برایشان بیشتر مهم بود؛ برای این که انسان در مقابله با بحرانها و شرایط ناگوار و زمانهایی که دچار رنج و مشقت زیادی میشود آرامشش را از دست ندهد دستور العملهایی ابداع کرده بودند که به آنها کمک میکرد تا از آرامش بیشتری برخوردار باشند. این آموزه ها البته امروز با یافته های روانشناسی نوین هم تطابق دارد. به عنوان مثال مرگ اندیشی. یکی از کارهایی که رواقیون معتقد بودند کمک میکند تا انسان راحت تر با مساله مرگ کنار بیاید ؛ امروز هم توسط بسیاری از روانشناسان توصیه می شود.


پی نوشت: قسمت هایی از این نوشته مثل نقل قول ها عینا از کتاب فلسفه ای برای زندگی آورده شده.

پی نوشت تر: در قسمت های بعدی بیشتر در مورد نظرات رواقیون در مورد زندگی مینویسم. 

  • حسین طارمیلر

آیا تا بحال فکر کرده اید که چرا و چگونه زندگی می کنید؟ و برای خوشبختی چه برنامه ای دارید؟ و تعریف شما از خوش بختی چیست؟ و چه چیز هایی را به عنوان مصادیق خوشبختی می شمارید؟ و چه چیزهایی را مصداق بد بختی میدانید؟  در کل آیا میدانید فلسفه شما برای زندگی چیست؟

احتمالا  گاهی به این موضوعات فکر کرده اید و جواب بعضی از سوالات بالا را برای خودتان میدانید. حد اقل میتوانید بگویید خوشبخت و بد بخت از نظر شما چه کسانی هستند.

 بسیاری از ما فلسفه زندگیمان را خودمان نساخته ایم بلکه ان را انتخاب کرده ایم. صرفا به این دلیل که در خانواده و جامعه زندگی میکنیم. عمده ی این فلسفه های زندگی که هر کدام از ما به فراخور حالمان برای زندگی کردن انتخاب کرده ایم از جامعه و اطرافیان گرفته ایم. بعضی از این فلسفه ها بیش از دوهزار سال پیش در یونان زاده شده اند.  و علت این که ما متوجه این موضوع نیستیم این است که ان فلسفه ها تقریبا به اندازه ای همه گیر شده اند که دیگر نام مبدع انها به فراموشی سپرده شده است. در حقیقت هر ایده ای که از طرف عموم جامعه پذیرفته شود و همه گیر شود و کم کم در جان مردم ته نشین شود به مرور تبدیل به امری عادی می شود و مردم دیگر به خاطر نمیاورند که این ایده از کجا امده بود و چه چالشهایی را پشت سر گذاشته است. اما ان ایده هایی که در طول سالیان همچنان زنده هستند و هنوز در مورد انها بحث می شود همان ایده ها و افکاری هستند که همه گیر نشده اند و حد اقل دو یا چند گروه هنوز بر سر ان بحث میکنند.


بنابراین پر بیراه نیست اگر بگوییم که فلسفه رواقیون یکی از همان فلسفه هاست که چون به مرور نزد مردم جای خود را باز کرد و کم کم به خورد زندگی مردم رفت؛ همان طور هم کم کم به فراموشی سپرده شد. چون دیگر بحثی بر سر ان نبود و تقریبا امری پذیرفته شده بود. از این رو ما کمتر اسم فلاسفه رواقی را می شنویم و کمتر انها را می شناسیم. اما سقراط از پس دو هزار و پانصد سال همچنان مناقشه بر انگیز است. چرا که اموزه های او در میان مردم کوچه و بازار به راحتی پذیرفته نشد و نشده است. حالا این که میگویم ما عموما فلسفه زندگیمان را از بین یکی از فلسفه های ساخته شده در یونان باستان به صورت ناخود اگاه انتخاب کرده ایم یا میکنیم خیلی حرف عجیبی نیست.

 داخل پرانتز: سقراط میگفت زندگی نیازموده ارزش زیستن ندارد. یعنی هر کدام از ما موظفیم که باورها و فلسفه ای که برای زیستن خودمان در نظر گرفته ایم بیازماییم واگر ان را درست یافتیم به ان عمل کنیم، در غیر این صورت زندگی با ارزشی نداشته ایم.ما هم باید هر از گاهی بنشینیم و فلسفه زندگی خود را واکاوی کنیم و ببینیم که بر اساس کدام اصول زندگی میکنیم؟ و ایا این اصول صحیح و ارزشمندند یا نه؟ پرانتز بسته.

رواقیون در پی ان بودند که دستور العملی برای زندگی کردن به دست انسان بدهند که انسان دراین زندگی فارغ از این که چقدر پول دارد یا چقدر قدرت دارد یا چقدر مرفه است بتواند با کمترین رنج و بیشترین ارامش و لذت زندگی کند. جالب اینجاست که یافته های روانشناسی نوین هم به دستور العمل های رواقیون صحه می گذارد. اما این دستور العمل ها بیشتر از ان که معطوف به دنیای بیرون باشد معطوف به دنیای درون انسان است. رواقیون معتقد بودند که برای کسب شادی و ارامش باید چیزی را که ارامش را از ما میگیرد تغییر داد. ولی  تغییر چیزی که در کنترل ما نیست ممکن  هم نیست. ما فقط می توانیم چیز های را تغییر دهیم که کنترل انها به دست ماست. و در این میان قابل کنترل ترین چیز در جهان برای هر کس ذهن خودش است.

 رواقیون به ما میگویند که چطور میتوانیم با تمرین های خاصی ذهن خودمان را کنترل کنیم و از این راه زندگی شادمانه تری برای خودمان رقم بزنیم.

ادامه دارد...

رواقیون و زندگی شادمانه (2)

  • حسین طارمیلر

چند وقتی بود اسم کتابِ "فلسفه ای برای زیستن" با عنوان فرعی " رواقی زیستن در دنیای امروز "  را در جاهای مختلف می شنیدم. هر کسی هم که این کتاب را معرفی می کرد  توصیه به خواندنش می کرد. برایم جالب بود که حتما ان را بخوانم. از زبان خیلی ها مختصری در مورد ان شنیده بودم. از استاد مصطفی ملکیان شنیده بودم که بهترین کتابی بوده که ایشان در سال 94 خوانده اند و از دکتر علی صاحبی جایی خواندم که ایشان هم گفته بودند که به فرزاندانشان توصیه می کرده اند که حتما این کتاب را بخوانند. باز جایی دیگر دیدم که امیر مهرانی مربی تحول فردی خلاصه ای از این کتاب را به صورت گفتار در کانالش منتشر کرده بود. یکبار هم فکر می کنم در سایت صدا نت یا شاید ترجمان بود که این کتاب و نویسنده اش ویلیام اروین معرفی شده بود.  به هر ترتیب بعد از مراجعه به اکثر کتاب فروشی های شهر و پیدا نکردن ان کتاب؛  یک روز در خیابان انقلاب تهران پیدایش کردم. تا الان تقریبا کمتر از صد و پنجاه صفحه از ان را خوانده ام. و از ترجمه ی روان و گویای متن بسیار لذت بردم. اصل متنِ کتاب هم که مربوط به اموزه های فلسفه رواقیست برایم بسیار جالب و اموزنده بود.  تصمیم گرفته ام که برداشت های خودم  از فلسفه رواقی و کاربستهای ان در زندگی روز مره انسان را در حدی که خودم می فهمم اینجا بنویسم و بخش هایی از اموزه های این فلسفه را با شما به اشتراک بگذارم. لطفا این نوشنه را فعلا در حد یک مقدمه برای بخشهای بعدی بدانید. به زودی در مورد محتویات خود کتاب هم می نویسم.


ادامه دارد...

رواقیون و زندگی شادمانه(1) 

  • حسین طارمیلر

پیش نوشت: چند وقتی بود چیزی ننوشته بودم و دنبال بهانه ای میگشتم تا چیزکی بنویسم. چند خطی که در ادامه میخوانید حرف جدیدی نیست و شاید بتوان گفت از روزی که بشر زبان را اختراع کرد یا کمی بعد از اختراع زبان به این موضوع اگاه بوده که رابطه ای هست میان زبان و احساسات. این را میتوان حتی در ضرب المثل ها و متل های سرخ پوستی هم دید. انجا که حتی تمدن مثل شرق رشد نکرده بود. اما به هر حال بهانه ای شد برای من تا دوباره به این فضا سری زده باشم. پایان پیش نوشت.


شاید پیش امده باشد که به خاطر اشتباهی که انجام داده اید خودتان را سرزنش کنید. مثلا امتحان گواهی نامه را رد شده باشید. احتمالا وقتی افسر میگوید برو دو هفته بعد بیا و شما از ماشین پیاده میشوید شروع میکنید به سرزنش کردن خودتان:اَه اَه اَه. من خیلی دست و پا چلفتی ام. اصلا نفهم ام. وگرنه یه رانندگی که چیزی نداره چرا نباید بتونم بار اول قبول شم؟ من کودنم...


یا بر عکس ممکن است وقتی از ماشین پیاده می شوید با خودتان بگویید: نسبت به دفعه قبل خیلی خوب بودم. اشتباهاتم کمتر بود. فقط یه اشتباه داشتم. مطمئنم اگر دقت کنم این بار قبول میشم...

در حالت دوم شما خودتان را سرزنش نمی کنید. بلکه همراه خودتان هستید و مثل یک دوست خودتان را تشویق میکنید. به خودتان امید میدهید.

اتفاقی که در بیرون از ما افتاد کاملا یکسان است. مردود شدن در امتحان رانندگی. ولی ییی از این گفت و گو ها حال خوب ایجاد میکند و یک گفت و گو حال بد. 

حال خوب و بد ما مستقیما با شیوه ای که ما با خودمان حرف میزنیم ارتباط دارد.  این که ما اتفاقات اطرافمان را با چه کلماتی توصیف می کنیم تعیین کننده این است که ما چه احساسی خواهیم داشت. ممکن است دو نفر به یک منظره نگاه کنند و یکی سر شار از حس شادمانگی و شور و شعف باشد و دیگری بر عکس منظره را خیلی کسل کننده توصیف کند. انگاه احساسات این دو نفر با هم یکسان نخواهد بود. هرچند که منظره کاملا یکسان است. فکر میکنم که سر نخ هایی از این که چگونه میتوانیم در خودمان احساس خوشبختی ایجاد بکنیم به دست خودم و شما داده باشم. کاملا درست است است ما میتوانیم با انتخاب کلماتی که به ما احساس خوب می دهد حال خوب خودمان را انتخاب کنیم. فقط کافی است انچه را که از ادنیای بیرون ادراک میکنیم در قالب کلماتی که در ما احساس خوب ایجاد میکند بریزیم. افکارمان را در قالب هر کلمه ای که بریزیم متناسب با شکل ظرف همان کلمه در خودمان احساسات ایجاد خواهیم کرد. 

ای برادر تو همه اندیشه ای

 مابقی خود استخوان و ریشه ای


مولانا می گوید ما فقط اندیشه ایم. یعنی هر گونه که بیندیشیم همانگونه خواهیم بود. اگر افکارمان و ادراکاتمان از جهان بیرون را با کلمات منفی برای خودمان به کار ببریم احتمالا غمگین و افسرده و یا مظطرب خواهیم بود. اما اگر با کلمات مثبت انها را توصیف و تعریف کنیم انگاه معنایی مثبت و سازنده به جهان اطراف خودمان میدهیم. و در نتیجه احساسمان هم خوشایند خواهد بود.


اگر به کسی که روبروی ما میجنگد بگوییم "دشمن" احساسات ما به گونه ای است که حاضریم اورا بکشیم. اما اگر به او بگوییم پدری که زن و فرزندانش منتظر بازگشت او هستند و تمام لحظاتشان سرشار از اظطراب است و این فرد هم برای دفاع از خانواده اش به جنگ امده، انگاه در ما احساساتی شکل میگیرد که احتمالا به راحتی حاضر به کشتن او نباشیم.


باز واقعیت بیرونی یکیست. اما این که ما ان تجربه بیرونی را با چه کلماتی در درون خودمان و برای خودمان ترجمه میکنیم احساسات متفاوتی را در ما تولید خواهد کرد.  کلمات قدررتمند ترین ابزاری هستند که بشر تا کنون اختراع کرده. میتوان از ان در جهت ایجاد بهترین و بدترین حال ها استفاده کرد. 

لُب مطلب ان که جهانِ بیرون یکیست و برداشتهای انسانها از ان بی نهایت. ماییم که انتخاب میکنیم دنیای بیرون را زیبا و گلخانه وار ببینیم یا زشت و شوره زار. به قول خیام:

                                  ماییم که اصل شادی و کان غمیم

شادی و غم در درون ماست نه در بیرون. و بستگی دارد به این که ما جهان را چگونه ببینیم. این دیگر کاملا دست خودماست که با انتخاب کلمات و تعابیر زبانی منفی شیشه ای تیره جلوی چشممان بگیریم و دنیا را تیره و تار ببینیم یا بر عکس با انتخاب کلمات مثبت برای تعریف اتفاقات بیرونی هر فیلتر تاریک کننده ای را از جلوی چشمانمان برداریم. 

ما باید خیلی خوشحال باشیم که در فرهنگی زندگی میکنیم و نفس میکشیم که بزرگانش به زیبایی این نکات را به ما می اموزند.  مولانا به ما میگوید:

                         پیش چشمت داشتی شیشه ی کبود

                         زان سبب دنیا کبودت می نمود

نتیجه گیری

بد نیست ما هم گاهی با خودمان خلوت کنیم و ببینیم با خودمان چه شکلی حرف میزنیم؟ایا با خودمان با کلماتی حرف میزنیم  که در ما احساس خوب ایجاد میکند یا با کلماتی که در ما احساسات ناخوشایند ایجاد میکند.

انچه ما به خودمان میگوییم مستقیما روی تصویری که ما از خودمان داریم هم اثر میگذارد. یعنی ما خودمان را قبل از این که در دنیای بیرون بسازیم در دنیای درون با استفاده از کلمات و تعابیر زبانی میسازیم. 

نوشتن این کلمات و سطور هر لحظه داستاهایی را برایم دوباره یاد اوری میکند که دوست داررم همه اشان را برای شما هم بنویسم. اما چون تعداد زیاد است و احتمالا با اشاره به یکی شما خودتان میتوانید موارد دیگر را هم بیاد اورید به نوشتن یکی بسنده میکنم. 

شعر زیبایی از مجتبی کاشانی



ذهن ما باغچه است

گل در آن باید کاشت

و نکاری گل من

علف هرز در آن می روید

زحمت کاشتن یک گل سرخمولانی

کمتر از زحمت برداشتن هرزگی آن علف است

گل بکاریم بیا

تا مجال علف هرز فراهم نشود

بی گل آرایی ذهن

نازنین

نازنین

نازنین

هرگز آدم ، آدم نشود.


 



  • حسین طارمیلر
شاید شنیده یا دیده باشید که بعضی خزندگان قابلیتی دارند که به هنگام قرار گرفتن در موقعیت های خطرناک میتوانند بخشی از بدن خود شان که غالبا دم است را جدا (رها) کرده و جان خود را نجات دهند. 
من خودم شاهد این ماجرا بوده ام. یکبار سمندر ترسویی که ناگهان متوجه حضور من بالای سرش شد ناگهان دم خودش را رها کرد و فرار کرد و دمش تا چند دقیقه این طرف و ان طرف می پرید و من سرگرم تماشای این دم بودم. 

داستان جالبیست. این که موجود زنده ای در یک زمان خاص تصمیم میگیرد برای زنده ماندن بخشی از خود را فدا کند. و دوباره به زندگیش ادامه دهد. اگر تکامل را قبول داشته باشیم باید گفت این موجودات برای باقی ماندن در چرخه حیات هوشمندی خاصی از خود به خرج داده اند. 
هرچند ماجرای اتوتومی از لحاظ زیست شناختی خیلی برایم جالب بوده و هست اما این که الان دارم درمورد اتوتومی مینویسم دلیل دیگری دارد. 

داشتم به این فکر میکردم که بعضی از انسان ها هم اتوتومی میکنند. اگر اتوتومی را فرایندی برای رها کردن بخشی از خود برای زنده ماندن و زندگی کردن در نظر بگیریم؛ ان وقت میتوانیم بگوییم انسانها هم میتوانند یاد بگیرند در موارد اظطراری اتوتومی کنند. البته منظورم اعمال جراحی مثل اپاندیس یا قطع عضو در بیماران دیابتی نیست.
چیزی که در ذهن من است را شاید بشود اتوتومی روانی نامگذاری کرد. البته میدانم چنین چیزی وجود ندارد. 
طبیعتا همه ما در زندگی با بحران هایی برخورد کرده ایم. شاید بعضی از ما افسردگی یا اظطراب را تجربه کرده باشیم.  یا حتی ممکن است همچنان درگیر انها باشیم. هر اتفاقی که در زندگی ما می افتد تبدیل به بخشی از زندگی ما می شود که همیشه در کوله بار ماست و این بار را همیشه با خودمان به دوش خواهیم کشید. اما بعضی از ما از همه امکاناتی که در این کوله داریم فقط همان اتفاقات ناگوار را هر روز بیرون میکشیم و بررسی میکنیم. این اتفاقات بخشی از ما و زندگی ما شده اند و بخشی از حافظه و سلولهای مغز ما را تشکیل میدهند شاید نتوانیم ان بخش از حافظه و سلول های مغزمان را مثل مار مولک ها و سمندر ها به طور کامل از خودمان جدا کنیم و دور بیاندازیم ؛  اما می توانیم به طور ذهنی خود را از انها جدا کنیم. و برای این که زنده بمانیم و زندگی کنیم میتوانیم بخشی از تاریخ زندگیمان را رها کنیم و به دنبال ادامه زندگی برویم. این بخشها را اگر از خودمان جدا نکنیم همانها باعث نابودی زندگی ما می شوند. رها کردن بخشی از زندگی که چسبیدن به ان نتیجه ای جز نابودی ندارد را من اتوتومی روانی مینامم. به این معنی که ما بخشی از تجربیات تلخ خودمان را رها میکنیم تا به ادامه زندگی بپردازیم. 
اتوتومی جسمی که در بعضی از خزندگان وجود دارد به صورت ژنتیکی در وجودشان به ارث گذاشته می شود.  اما ما انسانها اتو تومی روانی را باید یاد بگیریم. این کاملا اکتسابی است و میشود ان را فرا گرفت و زندگی خود را نجات داد. 

  • حسین طارمیلر